[ اَ لَ ] (ع ص) تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس. (ترجمهٔ تاریخ یمینی). || نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ لَ ] (اِخ) نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج ۱ ص ۴۰۶) در جنگهای صلیبی املس بوسیلهٔ صلاح الدین ایوبی فتح شد.
[ اَ لَ ] (ع ص) رجل املص الرأس؛ مرد کم موی سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد بی موی سر. (از شرح قاموس). || خرمای نرم. (از اقرب الموارد).
[ اَ لَ ] (ع ص) فحش گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مُلْغ. (از اقرب الموارد).
[ اَ لِ ] (اِ) آمله. (ناظم الاطباء). رجوع به آمله شود.
[ اُ ] (ع ص) املد. (از آنندراج). و رجوع به املد شود.
[ اَ ] (اِخ) ضحاک بن زمیل. از راویان حدیث است. (از انساب سمعانی).
[ اَ لَ ] (ع اِ) هملختات. و آن جِ عربیِ هملخت فارسی است. (از دزی ج ۲ ص ۶۱۴، ذیل ملکتات). و رجوع به هملخت شود.
[ اِ ] (از ع، اِ) (ممال املاء) املاء: مذکران طیورند بر منابر باغ ز نیم شب مترصد نشسته املی را. انوری (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به املاء و املی کردن شود.
[ اَ ] (ص نسبی) منسوب به امله است که در زبان مردم خوی به منام (خواب) گفته میشود. (از انساب سمعانی). و حدیثی باین نسبت مشهور است. رجوع به انساب سمعانی شود.
[ اَ ] (اِخ) ابوالوفا بدیل بن ابی القاسم بن بدیل املی. از فقهاء است. (از انساب سمعانی).
[ اِ سی یَ ] (ع ص نسبی) املیسی. نوعی از انار که دانه ندارد. شمبا. شنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به املیسی شود.