[ اَ رَ ] (ع ن تف) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب. (میدانی).
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) دهی است از بخش سلسلهٔ شهرستان خرم آباد با ۱۲۰ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ پیر محمدشاه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ اِ رَ ءَ تُلْ مُ سَ سَ لَ ] (اِخ) (سحابی) یکی از بزرگترین سحابیهای آسمان است. (از کتاب هیئت تألیف سرتیب سیدباقر هیوی ص ۱۲۹). و رجوع به امرأة المسلسلة (صورت فلکی) و سحابی شود.
[ اَ ] (هزوارش، اِ) امنا. امرا. پهلوی خر. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). بلغت زند و پازند خر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خر یا اسب یا الاغ. (آنندراج). خر الاغ. (هفت قلزم).
[ اُ مَ ] (ع اِ) جِ امیر. رجوع به امرا شود.
[ اُ مَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) امیرزادگان (صفویان). (فرهنگ فارسی معین).
[ اِ ] (ع مص) فیرنده و شادمان گردانیدن. گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن. (مصادر زوزنی). دنیده گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
(اِ) [ ع. ] (مص م.)۱- گذراندن.۲- گذرانیدن وقت.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ ] (ع اِ) ججِ مِرَّة. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّة شود. || جِ مُرّة. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّة شود. || جِ مُرّ. ...
گذران زندگی
فرهنگ واژههای سره
بیماریهای کودکان
بیماریهای درونی