رنگ وارنگ
فرهنگ واژههای سره
= لون
فرهنگ فارسی عمید
[ اَلْ ] (ع اِ) جِ لَون. رنگها. (آنندراج). رجوع به لون شود: ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان. ناصرخسرو. آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصهٔ باغ بیارا ...
لغتنامه دهخدا
[ اَلْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) خوراکهای گوناگون خوردن: غذم؛ الوان ناخوش خوردن. (تاج المصادر بیهقی). || بی ادبانه طعام خوردن چنانکه چون طعام را بینند بشتاب از هر نوعی بخورند. (از فرهنگ ...
[ لَ ] (اِخ) قریه ای است در نواحی دینور، گفته اند میانهٔ بالوان و بالوانه که آن هم در نواحی دینور است، چهارفرسخ است. (مرآت البلدان ج ۱ ص ۱۶۱) (از معجم البلدان).
[ ثَ ثَ اَ ] (ع اِ مرکب) ذوثلاثة الوان. طریفلن. حومانه. عونیه. ...
[ سالْ ] (اِخ) حاکم نشین ایالت تارن بخش آلبی در نزدیکی تسکو دارای ۱۰۵۰ تن جمعیت است و ۳۷۰ گز ارتفاع دارد.
[ سَ عِ اَلْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) هفت رنگ طعام. و آن سنتهای فرعون است. (برهان). طعامهای گوناگون و آن صنع فرعون است که اطعمهٔ مائدهٔ او هفت رنگ بودی. (شرفنامهٔ منیری): چشمم نرسد بخوان ...
(اِخ) رجوع به گالوانی شود.
= پالونه
[ اَ ] (اِخ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در ۳۳ هزارگزی شمال باختری اردبیل و ۹ هزارگزی اردبیل به خیاو. کوهستانی، معتدل. دارای ۲۴۲ تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. ...
نوعی پیل برقکافتی که با واکنش شیمیایی انرژی الکتریکی تولید میکند [خوردگی]
واژههای مصوب فرهنگستان