یان، فرتابی، در دل افکندن
فرهنگ واژههای سره
۱. در دل افکندن؛ تلقین کردن. ۲. (اسم) اندیشهای که بهصورت ناگهانی در ذهن بیاید. ۳. القای امری از جانب خداوند در دل انسان.
فرهنگ فارسی عمید
[ اِ ] (ع مص) در دل افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغة). اندر دل افکندن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل). در دل انداختن. (مقدمهٔ لغت میرسید شریف جرجانی). در دل افکندن نیکی و آ ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ دَ ] (مص مرکب) در دل افکندن. الهام بخشیدن: ایزاع؛ الهام دادن. (منتهی الارب): گفت ای یاران حقم الهام داد مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد.مولوی. در دل تخته چو حق الهام داد کاین چنین صورت بساز ...
[ اِ بَ ] (نف مرکب) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده. الهام دهنده. مُلهِم. و رجوع به الهام شود.
[ اِ ] (ع اِ) جِ الهام. رجوع به الهام شود.
[ اِ یِ کِ ] (اِخ) ملااحمد شاعر قرن سیزدهم. رجوع به فرهنگ سخنوران تألیف دکتر خیامپور شود.
[ اِ ] (اِخ) پسر والی اسبق مصر عباس پاشا و نوهٔ مرحوم محمدعلی پاشاست. با منیره دختر سلطان عبدالمجیدخان ازدواج کرد و بعضویت مجلس والا نایل شد و۱۲۷۷ هـ . ق. در حالی که هنوز به ۲۵ سالگی نرسیده ...
[ اِ می یَ ] (اِخ) فرقه ای از متصوفهٔ مبطله اند، و ایشان موافقند بقرامطه و دهریه که از خواندن و آموختن قرآن و علم دینی اعراض کنند، و گویند که مسلم ظاهر حجاب راه باطن است، و اشعار و ابیات آمو ...
[ اُمْ مُلْ ] (ع اِ مرکب) ام الرقیق. (ناظم الاطباء). رجوع به ام الرقیق و «اُمّ» شود.
[ بَ تُلْ هام م ] (ع اِ مرکب) استخوانهای سر. (از المرصع).