[ حَ بَ قُلْ فَ تا ] (ع اِ مرکب) مرزنگوش. مرزنجوش. حبق الفیل. حبق القنا. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ حَ جَ رُلْ فَ لَ ] (ع اِ مرکب) پنبهٔ کوهی. آذرشست. مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفتهٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است. آمیان طس (تباه نشدنی) قسم سپید آبسست است و ...
پیروزیِ بزرگ. δ در اصل نام جنگی است که در زمان عمربن خطاب میان ایرانیان و اعراب در نزدیکی نهاوند رخ داد و لشکریان ایران شکست خوردند.
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ لِ فَ) [ ع. مؤالفة ] (مص ل.) الفت گرفتن، خوی گرفتن.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ آ لِ فَ ] (از ع، اِمص) مؤالفة. مؤانست. الفت گرفتن. خو گرفتن. خوگری. معاشرت. (یادداشت مؤلف). || الفت دادن. (یادداشت مؤلف). || سازواری. سازگاری. موافقت. همرایی. همآهنگی. (یادداشت مؤل ...
[ مُ لَ فَ ] (ع مص) محالفة. رجوع به محالفة شود.
ناهمدلی، دشمنی کردن، دشمنی، پاداندیشی
فرهنگ واژههای سره
۱. ناسازگاری کردن. ۲. ستیزه کردن؛ دشمنی کردن. ۳. (اسم) (موسیقی) گوشۀ اوج دستگاههای سهگاه و چهارگاه.
[ مُ لَ فَ ] (ع مص، اِمص) به معنی خلاف کردن، مقابل موافقت. (غیاث). اختلاف و عدم موافقت. منازعت. ضدیت. عداوت و دشمنی و نفاق. (ناظم الاطباء): چون معدان والی مکران گذشته شد میان دو پسرش عیسی ...
[ لَ تَ ] (ص لیاقت) نیالفتنی. ناآلفتنی مقابل آلفتنی. رجوع به آلفتنی شود.
[ لُ تَ ] (مص) آشفتن. شیدا و دیوانه شدن.