همدمی، هم خویی، دوستی
فرهنگ واژههای سره
دوست شدن
[ اُ فَ تِ مُ شِ ] (اِخ) میرزا محمدعلی. اصلش از اصفهان و از اقربای نواب غالب علیخان داماد علاءالدوله سرفرازخان ناظم بنگاله بود. این اشعار ازوست: آبی ز جوی دیدهٔ تر میخوریم ما یعنی همیشه خون ...
لغتنامه دهخدا
[ اُ فَ تِ ] (اِخ) میرزا محمدقلی از ایل افشار، و در خدمت نواب شجاع السلطنه حسنعلی میرزا مستوفی و نامه نگار بود، چندی در فارس اقامت داشت. دیوان او قریب به پنج هزار بیت اشعار مختلف و بیشتر غز ...
[ اُ فَ گِ رِ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) رام. آموخته. انس گرفته. رجوع به الفت شود.
[ اُ فَ ] (نف مرکب) الفت دهنده. آموزندهٔ دوستی. انس دهنده. || (اِخ) در شعر زیر مراد از آن، خداوند است : خارخاری در دلت از عشق پیدا میکند الفت آموزی که پنهان کرد آتش را بسنگ. مظفرمیرزا (از ...
[ اُ فَ پَ ] (ص مرکب) الفت دهنده. الفت آموز.
[ اُ فَ گَ ] (حامص مرکب) دوستی و موافقت و مؤانست. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). انس گرفتن. خوگر شدن. مونس شدن. الفت گرفتن. رجوع به الفت شود.
[ اُ فَ یِ عِ ] (اِخ) شاعر قرن دهم هجری. او راست: «شهرآشوب» دربارهٔ کشمیر. رجوع به منتخب التواریخ ج ۳ ص ۱۸۹ و فرهنگ سخنوران شود.
[ اُ فَ یِ مَ هَ ] (اِخ) شاعر قرن دهم. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
[ اُ فَ یِ یَ ] (اِخ) میرحسین. شاعر قرن دهم، از مردم یزد بود. در عصر همایون پادشاه به هند رفت و از مصاحبان علیقلی خان زمان که از اکابر امرای اکبری بود گردید. وی در علوم ادبی و ریاضی دست داشت ...
(اَ فَ تَ) (ص مف.) اندوخته، جمع کرده.
فرهنگ فارسی معین