[ مُ تَ لِ ] (ع ص) مقابل و روبرو و مغایر و ناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). عماد متخالف الابعاد؛ ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون). || با همدیگر خلا ...
لغتنامه دهخدا
[ مُ تَ لِ ] (ع ص) همدیگر شوی دو خواهر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته بواسطهٔ مصاهرت و مرتبط شده بواسطهٔ ازدواج، مانند شوی دو خواهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ...
[ مَ نُلْ فَ رَ ] (اِخ) رجوع به فرس اعظم شود.
[ مُ لَ فَ ] (ع مص) محالفة. رجوع به محالفة شود.
همیستار، نایسکان، ناهمسو، ناهمراه، ناهمدید، ناهمدل، ناسازگار، دشمن، پاداندیش، پاد
فرهنگ واژههای سره
[ مُ لِ ] (اِخ) دهی از دهستان کاریزنو است که در بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع است و ۱۶۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ج ۹).
ناهمسویان، ناهمدلان، ناسازگاران
ناهمدلی، دشمنی کردن، دشمنی، پاداندیشی
۱. ناسازگاری کردن. ۲. ستیزه کردن؛ دشمنی کردن. ۳. (اسم) (موسیقی) گوشۀ اوج دستگاههای سهگاه و چهارگاه.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ لَ فَ ] (ع مص، اِمص) به معنی خلاف کردن، مقابل موافقت. (غیاث). اختلاف و عدم موافقت. منازعت. ضدیت. عداوت و دشمنی و نفاق. (ناظم الاطباء): چون معدان والی مکران گذشته شد میان دو پسرش عیسی ...
[ مَ لِ ] (ع اِ) جِ مزلف. || جِ مَزلفه. (ناظم الاطباء). هر ده که میان دشت و زمین کشت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر ده میان راه که واقع میان دشت و زمین کشتزار باشد و یا میان جای آب دا ...
[ مَ لِ ] (ع اِ) جِ معلف [ مَ لَ / مِ لَ ] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به معلف شود.