[ قُلْ فَ رْ وَ ] (اِخ) کوهی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (شرح قاموس). رجوع به ساق الفرو شود.
لغتنامه دهخدا
ماضی؛ متقدم؛ گذشته؛ پیشرفته؛ پیشین.
فرهنگ فارسی عمید
[ لِ فَ ] (ع ص) مؤنث سالف. رجوع به سالف شود. ایام گذشته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): خلق را در دزدی آن طایفه مینمود افسانه های سالفه.مولوی. || (اِ) گردن اسب و پیش گردن آن. ...
[ سَ عَ مِ اَ تِ اَ ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) هفتصدهزار.
[ لِ ] (اِ) نام درختچه ای است که در درفک و منجیل به سیاه آل دهند. (جنگل شناسی ساعی ج ۲ ص ۲۶۰).
[ فُ ] (حامص مرکب) عمل شالفروش. که شال فروشد. || (اِ مرکب) محل فروش شال. دکان که بدانجا شال فروخته شود.
[ حِ بُلْ فُ ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) آنکه پیکان از او طلبند. (مهذب الاسماء). رئیس پیکان.
[ لِ ] (اِخ) کوهی است بین مکة و مدینة. (معجم البلدان). کوهی است که در جاهلیت نزد آن سوگند خوردندی. (منتهی الارب).
[ صَ غُلْ ] (ع اِ مرکب) رجوع به صمغ فارسی شود.
[ قِ رُلْ فُ زَ ] (اِخ) جایگاهی به یمامه است. (معجم البلدان).
[ عَ اَ فَ ] (نف مرکب) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده و اندوزندهٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الف ...
[ عَ مُلْ فِ ] (ع ص مرکب) بزرگ کردار: داد ببین تا کجاست، فضل ببین تا کراست کیست عظیم الفعال، کیست کریم الشیم. منوچهری.