محبوبتر؛ دوستداشتنیتر.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ حَ ب ب ] (اِخ) ملک بعلبک معاصر الیاس پیغمبر. رجوع به حبط ج ۱ ص ۳۹ شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ حَ ب ب ] (اِخ) (رئیس...) قاضی مدینه در خلافت عمر. رجوع به حبط ج ۱ ص ۱۶۷ شود.
= حبیب
(اَ حِ بّا) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ حبیب ؛ دوستان.
فرهنگ فارسی معین
[ اِ ] (ع مص) نرسانیدن تیر بر نشانه.
[ اَ ] (ع اِ) جِ حَبأ.
یاران، دوستداران
فرهنگ واژههای سره
[ اِ ] (ع مص) بخفتن شتر. (زوزنی). فروخفتن شتر و مانده گردیدن یا شکستن عضو آن یا بیمار شدن آن و بر جای ماندن تا بمیرد. (منتهی الارب). || به شدن از بیماری. || دانه گرفتن کشت. (منتهی الار ...
[ اَ ] (ع ص، اِ) جِ حِبّ. (زمخشری). || جِ حُبّ. || جِ حبیب: احباب ورا سعادت بی غم باد.منوچهری. این قابض ارواح، این هادم لذات است. این مفرق احباب است. (قصص الأنبیاء). فروگذاری درگاه ش ...
= حبر ha(e)br
[ اَ ] (ع اِ) جِ حِبر و حَبر. دانایان. (غیاث). دانشمندان: پدر او از اخیار عباد و احبار عُبّاد و اقطاب زهّاد بود. (ترجمهٔ تاریخ یمینی). || علمای یهود. || مدادها. || نشانها. || ...