[ اُ بَ ] (اِخ) ابن سفیان. محدث است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ یَ ] (اِخ) نام مخلافی به یمن که عدن جزء آن است . (مراصدالاطلاع).
اسم: آبینچ (پسر) (ترکی) (تلفظ: abınç) (فارسی: آبینچ) (انگلیسی: abinch) معنی: آسودگی، تسلی، آرامش
فرهنگ واژگان اسمها
[ اِ یُ نی ] (اِخ) ملحدینی که در مائهٔ اول میلادی الوهیت مسیح را منکر شدند.
[ اَ ] (ع اِ) جِ اِبّان.
اصلی که بنا بر آن دو پردۀ مکمل نقشِ پراشهای یکسان تولید میکنند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ اَ وْ وا ] (ع ص، اِ) جِ اَواب در حالت نصبی و جری. نیک توبه کاران. - صلوة الاوابین؛ نماز چاشت. (ناظم الاطباء).
(بِ) (اِ.) زیردست، سربازی که درجه ندارد.
فرهنگ فارسی معین
ساختاری متشکل از دو یا چند رشتۀ بههمتابیده [مهندسی بسپار - الیاف]
[ تَ ] (حامص مرکب) عیاشی و بی قیدی. (ناظم الاطباء).
[ ثَ ] (ع اِ) جِ ثعبان بمعنی اژدرها. || رئیس الثعابین. ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهر و نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی ...
[ جَ بَ ] (اِخ) احمدبن ابی غالب بن سمجون الابرودی مکنی به ابوالعباس المقری و معروف به جبابینی است. قرآن را نزد شیخ ابی محمد عبداللََّه بن علی سبط شیخ ابی منصور خیاط خواند و از او و سعدالخ ...