[ مَ دَ ] (مص) جیأة. جیئه. اتو. اَتْی. اتیان. اَتْوَة. جَیْ ء. (دهار). مَجی ء. ایاب. قدوم. مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش. رودکی. بدینج ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ دَ ] (ص لیاقت) آنکه آمدن او ضروری است. آنکه خود آید: آنکس که بود آمدنی آمده بهتر آنکس که بود رفتنی، او رفته شده به. منوچهری. عشق آمدنی بود نه آموختنی.
۱. احتمال میمنت داشتن و خجسته بودن یا نبودن. ۲. برای بعضی خجسته و بامیمنت و برای بعضی نحس و شوم بودن.
فرهنگ فارسی عمید
از پس آن برآمدن
فرهنگ واژههای سره
کار آمد بودن، توانایی کاررا داشتن، ازپس آن بر آمدن
[ اُ بَ مَ دَ ] (مص مرکب) حاصل شدن امید. (آنندراج). || بسر آمدن انتظار. (ناظم الاطباء): امید بسته برآمد ولی چه فایده زآنک امید نیست که عمر گذشته بازآید. سعدی (از آنندراج). ز دست تهی برن ...
[ زِ مَ دَ ] (مص مرکب) پدید آمدن. بادید آمدن. ظاهر شدن. پیدا شدن. دوباره بچشم خوردن : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد و اسباب رفاهیتی که منصرم بود، باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الاز ...
(مَ دَ) (مص ل.) دوباره آمدن، برگشتن.
فرهنگ فارسی معین
دوباره آمدن؛ برگشتن؛ به جای خود برگشتن: اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانهسرم بازآید (حافظ: ۴۸۰).
[ بَ مَ دَ ] (مص مرکب) بلند شدن. برشدن. صعود کردن. صاعد شدن.
[ وَ مَ دَ ] (مص مرکب) قبول کردن. پذیرفتن. راست پنداشتن. باور کردن : نشان داده بود از پدر مادرت ز بهر چه نامد همی باورت؟فردوسی. || پذیرفته آمدن. قبول افتادن. باور افتادن : ای برادر گر ...
[ بِ تَ مَ دَ ] (مص مرکب)تنگ آمدن. به جان آمدن. عاجز و ملول شدن. (آنندراج): هست برین فرش دورنگ آمده هر کسی از کار بتنگ آمده.نظامی. بتنگ آمد دل از بی همدمیها رو بکوه آرم مگر آنجا کنم پیوند ...