(اِ.) نک آغل.
فرهنگ فارسی معین
(نف مرخم) در کلمات مرکبه مانند مرگ آغال و بدآغال، مخفف آغالنده است : ز روی تیغ تو اندر دو چشم دشمن تو دهان گشاده نماید نهنگ مرگ آغال .ازرقی.
لغتنامه دهخدا
پشهغال؛ درختی که در آن پشۀ بسیار جمع شود؛ درخت نارون.
فرهنگ فارسی عمید
(نف، ق) در حال آغالیدن.
(لِ) (اِمص.) تحریک، برانگیختن.
۱. تحریک؛ تهییج. ۲. برانگیختن به جنگوستیز.
[ لِ ] (اِمص) عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کر ...
[ لِ گَ ] (ص مرکب) محرِّض. || مفتِّن.
(لَ دِ) (ص فا.)۱- محرک، محرض.۲- مفتن، فتنه انگیز.
(دِ) (ص مف.)۱- تحریک شده، انگیخته.۲- پریشان ساخته.۳- برشورانیده، برانگیخته به فتنه و فساد و جنگ.
مَرزَنگوش
فرهنگ واژههای سره
مرزنگوش