(~ ِ حَ یا حِ)(اِمر.) نک آب حیات.
فرهنگ فارسی معین
(بِ خِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) ۱- آب حیات بخش.۲- معرفت حقیقی که خاصة انبیاء و اولیاست.
[ بِ خِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب زندگانی، و مجازاً علم لدنّی. (برهان): در کلک تو سرّ غیب مضمر در لفظ تو آب خضر مدغم. کمال الدین اصفهانی.
لغتنامه دهخدا
(~ خُ نَ. خُ دَ) (مص ل.) کنایه از: به زندان افتادن.
آبِ خنککنی که تنها یک یا دو بار در سامانه گردش میکند [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان
هر ظرفی که با آن آب یا شراب میخوردند.
فرهنگ فارسی عمید
[ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) آشامیدن آب : هرچند خلنده ست چو همسایهٔ خرماست بر شاخ چو خرماش همی آب خورَد خار. ناصرخسرو. - در یک آب خوردن؛ در لحظه ای. در مدتی سخت کوتاه.
[ دَ ] (مص مرکب) آبیاری کردن. پسانیدن.
(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن. (فره).
[ بِ دِ رَ تِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالکافور. (تحفه).
(دَ) (حامص. اِ.) معالجة بعضی بیماریها با نوشیدن آب یا با نرمشهای مخصوص در داخل آب.
علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.