کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش سایر معانی: در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[سینما] دهانه مفید - روزنه کار
[برق و الکترونیک] ناحیه کار
[سینما] تیغه قطع کننده نور
[حسابداری] تجزیه و تحلیل سرمایه در گردش
[حسابداری] سرمایه در گردش حاصل از (یا مصرف شده در) عملیات
[حسابداری] (دفعات) گردش سرمایه جاری
[عمران و معماری] دوره عملیات
روز کار، ساعت کار روزانه سایر معانی: رجوع شود به: workday، day work روز کار [عمران و معماری] روزکاری [حقوق] روز اداری، روزگار [ریاضیات] روز غیر تعطیل، روز فعالیت، روز کار، روز کاری ...
طرح ونقشه کار [عمران و معماری] نقشه اجرایی [زمین شناسی] نقشه اجرایی
[زمین شناسی] سطح استخراج - جایی در یک معدن که مواد طی یک چرخه معدنکاری، استخراج می شوند
[نفت] رزوه سنج کارگاهی