1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیااززیبائی ولطافت بیفتد
به شتاب تصویب یا تدوین یا مقرر (و غیره) کردن
[ریاضیات] همان عملیات
با پیچ (ومهره) محکم کردن
ابتنی دریایی کردن
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن
شرح دادن صحنه ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه چینی کردن
به اوج رساندن، به پایان رساندن
در چیزی سهیم بودن
خورد چیزی دادن، کاملا آغشتن