دلواپس چیزی بودن، از نگرانی (درباره ی چیزی) به خواب نرفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- فرورفتگی ایجاد کردن (در چیزی) 2- (اشتیاق و امید و غیره) کاستن از، ضربه زدن به، تضعیف کردن
پز دادن، به رخ دیگران کشیدن
بد انجام دادن، کارها را خراب کردن، خیطی بالا آوردن
طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن
متمایل کردن به کاری، آماده انجام کاری
(کشتیرانی) مسافت طی شده به سوی شمال، شمال رفت
کاملا دروغ است، اصلا این طور نیست
نه، هرگز، ابدا، بی خود اصرار نکن !، کار خوابیده است
هیچکاری بزرگی آسان نیست
بسیار، خیلی
نه با بی میلی، بامیل، به دلخواه، بمیل، راضی، مایل