تحت سلطه یا فرمان درآوردن، در اختیار گرفتن، عنان به دست گرفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با هم مشورت (کنکاش) کردن
قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرات به دست آوردن
(غرور یا جاه طلبی کسی را) کاستن، سر جای خود نشاندن، خوار کردن
قابل اجرا بودن، به قوت (قانونی) رسیدن [حقوق] به مرحله اجرا درآمدن، قطعیت یافتن، قابل اجرا شدن [ریاضیات] اجرا شدن، انجام گرفتن
به پرواز درآمدن، به هوا رفتن، (از زمین) بلند شدن
1- پنداشتن، تصور کردن، پذیرفتن، 2- عوضی (به جای کس دیگر) گرفتن [ریاضیات] در نظر گرفتن، اختیار کردن
امیدوار شدن، شاد و خوش بین شدن، دلگرم شدن
1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن
در نظر گرفتن، به حساب آوردن، مورد مطالعه قرار دادن [ریاضیات] با توجه به، به، بخاطر داشته باشید، با در نظر گرفتن، با ملاحظه ی اینکه
بازداشت کردن، توقیف کردن
1- فکر کردن، پنداشتن، تصور کردن، 2- تحمل کردن، تاب آوردن