[ریاضیات] غیر از خودش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خودمان سایر معانی: (در مورد شاهان و کسانی که در اشاره به خود ((ما)) به کار می برند) خودمان، ما
(قدیمی) به خود بالیدن
خود را (به انجام کاری) متعهد کردن
(از کسی) انتقام گرفتن، دق دل خود را خالی کردن
1- خود فروشی کردن 2- (عامیانه) بازار خود را گرم کردن، از خود تعریف کردن
(خودمانی) 1- توی تنبان خود ریدن 2- ترسیدن، شلوار خود را زرد کردن
از جانب خودت حرف بزن (از طرف من حرف نزن !)
واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد
خود را گرفتار مشغله ی زیاد کردن، در آن واحد در چند کار شرکت داشتن
مطابق میل خود عمل کردن
1- مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن، تقبل کردن 2- انجام کاری را آغاز کردن