اصلاح کننده، ترقی کننده، بهبودی دهنده، لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسلما"، محققا"
تو کشیدنى، سوى درون برگشتنى
توجه بدرون، برگشت بسوی درون، بدرون کشیدگی سایر معانی: (روان شناسی) درون گرایی
بدرون کشنده، بخود برگرداننده
(امریکا- فضا نوردی - چهار چرخه ی برقی که با آن در ماه گردش کردند) ماه پیما
دستگاه ورآوری [علوم و فنّاوری غذا] دستگاهی که حجم خمیر را افزایش میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
اثبات کردن، محقق کردن، ثابت کردن، در چاپخانه نمونه گرفتن محک زدن
ضرب المثلی، مثلی سایر معانی: زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما
تعبیر ضرب المثلی
تعبیر مثلی یا ضرب المثلی
مثل کردن، انگشت نما کردن