تالاب، دریاچه، حوض درست کردن سایر معانی: دریاچه ی کوچک (معمولا انسان ساخته)، برکه، گواب، کولاب، لشاب، گی، آبگیر، (همدانی) اسیل، سلخ، استخر، حو درست کردن [عمران و معماری] تالاب - برکه - آب ا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آب و خاک] برکه داری، مدیریت برکه
گنجایش حویا استخر، انباشتن اب در حو یا استخر [عمران و معماری] تالاب - ذخیره کوتاه مدت - ذخیره سازی آب [زمین شناسی] ذخیره سازی آب، ذخیره کوتاه مدت، گنجایش مخزن - مقدار ذخیره آب در طرحهای جر ...
[زمین شناسی] حوضچه- مخزن آبگیری
سنجش پذیری
سنجش، اندیشه، تفکر
سرزمین پاندچری (در جنوب شرقی هند که سابقا مستعمره ی فرانسه بود)
[ریاضیات] تناظر یک به یک
اصل همخوانی بور [فیزیک] اصلی که براساس آن، پیشبینیهای مکانیک کلاسیک به ازای اعداد کوانتومی بزرگ باید باهم مطابقت داشته باشد|||متـ . اصل همخوانی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آمار] تحلیل تناظر کانونی
[ریاضیات] ترکیب تناظر ها
سوگیری تناظری [روانشناسی] ← خطای بنیادین اِسناد