دوره زیبایی و عنفوان جوانی را گذرانده، کهنه مسلک، گذشته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(بیس بال) توپ افتاده از دست
(عامیانه) دسته، مجموعه، انبوهه، دسته، جماعت، گروه کثیر
مسافر، رونده، گذرگر، مسافرتی سایر معانی: سرنشین، پی سپار، گشتور، رهگیر، (نادر) رهرو، رهنورد، رهی، پیاده، عابر [عمران و معماری] مسافر
سواری [حملونقل درونشهری - جادهای] وسیلۀ نقلیۀ موتوری، غیر از موتورسیکلت، با گنجایش حداکثر ده نفر، برای جابهجایی مسافر ...
واژههای مصوب فرهنگستان
واگن مسافری، اتومبیل سواری [عمران و معماری] خودروی سواری
جریان مسافر [حملونقل درونشهری - جادهای] تعداد مسافرانی که در جهت و مدت مشخص از محل معینی عبور میکنند
مسافرکیلومتر [حملونقل درونشهری - جادهای] تعداد کل مسافران سامانۀ حملونقل عمومی در واحد زمان ضربدر مسافت سفر به کیلومتر ...
صورت مسافر [حملونقل هوایی] فهرستی از مسافران حاضر در هواگَرد
(جانور شناسی) کبوتر رهرو (ectopistes migratorius که بومی امریکای شمالی بوده و امروزه نابود است)، کبوتر وحشی امریکای شمالی
زمان پیادهسوار [حملونقل درونشهری - جادهای] زمان لازم برای سوار شدن بهوسیلۀ نقلیۀ عمومی و پیاده شدن از آن برحسب تعداد مسافر در ثانیه ...
عابر، گذرنده سایر معانی: پاس دهنده