خوشخرامی [ورزش] نوعی یورتمۀ آرام که در آن اسب پیش از گذاشتن پا بر روی زمین آن را تا ارتفاع زیادی بلند میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
زدو خورد، پیکار، نبرد، مواقعه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور سایر معانی: دالان، گذرگاه، راهرو
پاساوان قانون ـ فقه : سند عبور
قانون ـ فقه : passavani
دوره زیبایی و عنفوان جوانی را گذرانده، کهنه مسلک، گذشته
(بیس بال) توپ افتاده از دست
(عامیانه) دسته، مجموعه، انبوهه، دسته، جماعت، گروه کثیر
مسافر، رونده، گذرگر، مسافرتی سایر معانی: سرنشین، پی سپار، گشتور، رهگیر، (نادر) رهرو، رهنورد، رهی، پیاده، عابر [عمران و معماری] مسافر
سواری [حملونقل درونشهری - جادهای] وسیلۀ نقلیۀ موتوری، غیر از موتورسیکلت، با گنجایش حداکثر ده نفر، برای جابهجایی مسافر ...
واگن مسافری، اتومبیل سواری [عمران و معماری] خودروی سواری