چسبیدن، ذاتی بودن، جبلی بودن، ماندگار بودن سایر معانی: درون زاد بودن، فطری بودن، موجود بودن در، ملازمه داشتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چسبیدگی، ذاتی بودن، جبلی، اصلیت، لزوم ذاتی سایر معانی: رجوع شود به: inherence، inherence چسبیدگی
حالت ذاتی [زبانشناسی] حالت نحوی ویژهای که فعل به برخی گروههای اسمی ژ ـ ساخت میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] سطح اعتماد ذاتی
[سینما] صدای ذاتی فیلم
[پلیمر] چقرمگی ذاتی شکست
[ریاضیات] حدود اعتماد ذاتی
[ریاضیات] قابلیت نگهداری ذاتی
[زمین شناسی] ماده معدنی ذاتی مواد معدنی موجود در زغالسنگ که از نظر ساختاری بخشی از مواد آلی اولیه بوده اند.
[شیمی] گرانروی درونی
[ریاضیات] ذاتا مبداء