دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن سایر معانی: دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستکمان [ورزش] کمانی که در هنگام تیراندازی آن را در دست نگه میدارند
واژههای مصوب فرهنگستان
[کامپیوتر] ماشین حساب دستی
[نساجی] چیدن دستی
[مهندسی گاز] شیرتنظیم کننده دستی
[عمران و معماری] جرثقیل دستی
[سینما] نقاشی روی فیلم
[نفت] چاه دستی
با دست خوراک دادن به، دستخور کردن
چارنعل سبک، تاخت ملایم
[معدن] چالزنی دستی (چالزنی)
[سینما] نمای روی دست