روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن سایر معانی: شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[پلیمر] براق کننده
درخشش [روانشناسی] همبسته ادراکی شدت نور
واژههای مصوب فرهنگستان
ثابتبینی درخشش [روانشناسی] ثابت دیدن درخشش یا روشنی اشیا در نورهای متفاوت
[سینما] نسبت روشنی
[شیمی] دمای درخشایی
تراوش پیشاب سفید، ترشح بول
(در کشتی و اتومبیل و غیره) چیزهایی که از فلز آبدیده ساخته شده و باید با مالش براق نگاه داشته شوند، جلاکاری
[نساجی] لیف مصنوعی - بریگلو ( ویسکوز رشته ای شفاف )
1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولا ناخوشایند)، چیز برق آسا، عقیده یا پیشنهاد بدیع و خوب
[برق و الکترونیک] کنترل خود کار روشنایی، کنترل خودکار زمینه مدار درگیرنده های تلویزیونی که میانگین روشنایی تصویر ار ثابت نگه می دارد . طرز کار آن مشابه با مدار کنترل شدت صدا در یک گیرنده ی ص ...
(گیاه شناسی) گل خوش (گیاهی از تیره ی گل میمون و جنس euphrasia که گونه ای از آن به نام euphrasia americana بومی شمال خاوری ایالات متحده است)، گل عینک، چشمک، روشن، درخشان، گل خوش