1- از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن 2- معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن 3- (خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)
دست و پای کسی را بستن، احاطه کردن، مانع کار شدن
اطلاعات هزینههای محلی [گردشگری و جهانگردی] اطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(عامیانه) تقریبا، کمی مانده
جامه کار، لباس کار
از هر سو ضربه زدن، از هر طرف زدن
ولگردخانم، ددری خانم، هرجایی خانم
عین خیال (کسی) نبودن، کک (کسی) نگزیدن، بی خیال بودن
(خودمانی - زننده) وقت تلف کردن، ولگردی کردن
(مشق نظامی) عقبگرد!، فرمان عقبگرد
رجوع شود به: rightabout-face، عقب گرد