[عمران و معماری] خشکه رود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] بستر خشک کن [بهداشت] بستر خشکان
باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن، تفویض مقام کردن، چرب کردن، (در سینما) فیلم را دوبله کردن [سینما] برگردانده
[سینما] نسخه دوبله
[زمین شناسی] بستر مخروط افکنه ای
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن سایر معانی: (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفت ...
[ریاضیات] فضای نشاندنی
[ریاضیات] فضای خالی وسط
[کامپیوتر] فرمان تعبیه شده، فرمان درونی .
[خاک شناسی] آرجیلانهای دانه نشانده
[کامپیوتر] فوق پیوند، تعبیه شده .
[کامپیوتر] رابط درونی .