[ اَ هُ رَ رَ ] (اِخ) ابراهیم بن حرب عسکری سمسار.
لغتنامه دهخدا
[ اَ هُ رَ رَ ] (اِخ) عبدالرحمن بن صخر ازدی یا الدوسی. از عشیرهٔ سلیم بن فهم. صحابی است. و او به سال غزوهٔ خیبر مسلمانی پذیرفت و در آن غزوه حضور یافت. نام او بجاهلیت عبدقیس یا عبدشمس یا ...
[ اَ رَ ] (اِخ) شهریست در مغرب و از آنست عبداللََّه حافظ نحوی که پدرش محمد نام داشت. (منتهی الارب). و این همان اشیر است. رجوع به اشیر و اشیری شود.
[ اَ رَ بَ شَ رَ ] (معرب، اِ) بالاپوش گشاد بی آستین. مانتو. شنل. (از دزی ج ۱ ص ۲۸).
[ اِ ری رَ ] (اِخ) شهریست به مغرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ اُمْ مِ هُ بَ رَ ] (ع اِ مرکب) غوک ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
[ بَ رَ ] (اِخ) یکی از فرزندان حارث بن فهر. (از تاج العروس).
[ بَ رَ ] (ع ص) تأنیث بشیر یقال : امراة بشیرة و ناقة بشیرة؛ زن خوبروی و ماده شتر خوبروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بشیرات.
[ بِ رَ ] (ع ص) زن بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی. (ناظم الاطباء). تأنیث بطریر. و رجوع به بطریر شود.
[ بِ رَ ] (ع ص) زن بی شرم زبان دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
(تَ رَ تُ لْ اِ) [ ع. ] (اِمر.) یکی از مقدمات نماز. نمازگزار پیش از نماز و پس از اذان چهار تکبیر (اللهاکبر) باید بگوید و آخرین تکبیر را به قصد ورود در نماز بر زبان جاری سازد و سپس نماز را آغ ...
فرهنگ فارسی معین
[ یِ رَ ] (ع ص، اِ) تأنیث ثایر. || هیجان : امیر سیف الدوله بعد از سکون ثایرهٔ جنگ و خمود نایرهٔ حرب او را امان داد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۱۵۹).