وجود زنجیرههای فرعی 2 تا 4 کربنی بر روی مازۀ زنجیرۀ بسپار [شیمی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ عُ ] (ص مرکب) که عمرش کوتاه باشد. کوتاه زندگانی. کوته زندگانی. که مدت حیاتش طولانی نباشد: یکایک همی پروریشان به ناز چه کوتاه عمر و چه عمر دراز.فردوسی. و از اینجا گفته اند که عاشقان کوت ...
لغتنامه دهخدا
[ قَ دْ دی ] (حامص مرکب) کوتاه قد بودن. کوتاه بالایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ نَ ظَ ] (ص مرکب) شخصی را گویند که از عواقب امور نیندیشد و عاقبت اندیش نباشد و غافل و صاحب غفلت باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که عاقبت اندیش نباشد و از عاقبت کار نیندیشد و غافل باشد. (ناظ ...
[ چَ / چِ ] (اِ مرکب) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است. (برهان). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یا کلان تر از آن باشد مانند گوزن. (آنندراج). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و ...
(اِ مرکب) مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند. (آنندراج): بود به سرپنچهٔ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای. امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج). از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می ش ...
[ پَ ] (ص مرکب) کوته پرواز. مرغی که به ارتفاع کم پرواز کند. (فرهنگ فارسی معین): مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر می تواند شد. صائب (از آنندراج).
[ گَ دَ ] (ص مرکب) آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): رجل هنیع؛ مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب).
[ نَ / نِ ] (ص مرکب) تقریباً کوتاه. تا حدی کوتاه : پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه گونه. (تاریخ بیهقی). قصه ای است کوتاه گونه حدیث این طغرل، اما نادر است و ...
(حامص.)۱- کمی طول، ارتفاع یا عمق.۲- قصور، تقصیر.
فرهنگ فارسی معین
(حامص) کمی طول، ارتفاع یا عمق. مقابل درازی. کوتهی. (فرهنگ فارسی معین). کم طولی. (ناظم الاطباء). قِصَر. نقیض درازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): سر ما و در میخانه که طرف بامش به فلک بر ش ...
[ کُ نَ دَ / دِ ] (نف مرکب) مقصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاهی کردن شود.