(کَ گَ) (اِ.) گیاهی است خاردار با برگهای بریده و ساقة سفید، کوتاه و ستبر که پختة آن را میخورند.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ گَ ] (اِ) رستنیی باشد معروف و آن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوا ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ گُ ] (اِخ) دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و ۱۶۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ گَ زِ / زَ ] (اِ مرکب) صمغ کنگر است و آن را کنگری هم می گویند خوردن آن به آسانی قی و استفراغ آورد به عربی صمغ الحرشف و تراب القی خوانند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی صمغ الحرشف است ک ...
(کُ گِ رِ) (اِ.) شرفه، دندانه، دندانههای بالای دیوارها و بلندیهای هرچیزی.
۱. دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند. ۲. هرچیز دندانهدار: کنگرۀ پارچه.
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی برگی که حاشیۀ آن دارای دالبرهای یکنواخت و گرد باشد [زیستشناسی - علوم گیاهی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کَ گَ ] (ص نسبی) منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین).
[ کِ گِ ] (اِ) به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود. || نوعی از برب ...
[ ] (اِخ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایهٔ شهرستان قزوین واقع است و ۱۶۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ اِ مِ کَ گَ ] (اِخ) ابراهیم سالاربن مرزبان بن اسماعیل بن وهسوذان بن محمدبن مسافر، معروف بسالار ابراهیم یا سالار طارم. پس از مرگ فخرالدولهٔ دیلمی ابراهیم بزنجان و ابهر و سهرورد و طارم د ...
[ خُ سِ کُ گُ رَ / رِ یِ عَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) روح نفسانی. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || سخن موزون و موافق. (آنندراج) (برهان قاطع): خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دی ...