۱. [مجاز] مطّلع؛ آگاه؛ باتجربه. ۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست. ۳. (صفت، اسم) [مجاز] مهمان. ۴. [مقابلِ صادر] [ق ...
فرهنگ فارسی عمید
[ رِ ] (ع ص، اِ) درآینده بر آب. رسنده به آب. (از اقرب الموارد). آینده بر آب و جز آن. (منتهی الارب). درآینده و آینده بر آب و جز آن. (آنندراج). ج، واردین، وُرّاد. (منتهی الارب): و تازیان مج ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ مَ دَ ] (مص مرکب) فرود آمدن. وارد شدن. - وارد آمدن ضربه بر چیزی؛ زده شدن ضربه بر آن.
(رِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص م.)۱- داخل کردن.۲- آگاه ساختن.
فرهنگ فارسی معین
(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)۱- رسیدن.۲- (عا.) ماهر شدن، اُستاد شدن.
[ رِ گَ تَ ] (مص مرکب) درآمدن. (یادداشت مؤلف). داخل شدن. ورود. وارد شدن. || مطلع گشتن. واقف گشتن. به رموز کاری آشنا شدن. و رجوع به وارد شدن شود.
[ رِ دُشْ شَ ] (ع ص مرکب) درازمو. (مهذب الاسماء).
[ رِ دُشْ شَ فَ ] (ع ص مرکب) آویخته لب. (از مهذب الاسماء).
(اِ) جوال و غرار. (ناظم الاطباء) (شعوری). || وردنه. (ناظم الاطباء). واردن. رجوع به وردنه شود.
اسم: واردان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: vardan) (فارسی: واردان) (انگلیسی: vardan) معنی: نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ واژگان اسمها
[ رِ دَ سَ ] (اِخ) دهکده ای است از دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش. در ۱۲ هزارگزی جنوب هشت پر و ۲ هزارگزی راه شوسهٔ بندر انزلی به آستارا واقع و دارای جلگه و جنگل است. ناحیه ای است مع ...
[ اِ ] (اِخ) (جزیرهٔ پرنس...) رجوع به پرنس ادوارد شود.