(مُ) [ ع. ] (اِفا.) نویسنده، دبیر.
فرهنگ فارسی معین
نویسنده، نگارنده، دبیر
فرهنگ واژههای سره
۱. کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند؛ نویسنده. ۲. [قدیمی] ایجادکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ ] (ع ص) آغازکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ایجادکننده. بوجودآورنده. ابداع کننده : اگر چه منشی و مبدع آن را به فضل تقدم بل به تقدم فضل رجحانی شایع است... (مرزبان نامه چ ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ نِ ] (ص نسبی) به معنی طبعی باشد. (برهان). طبعی و ذاتی. (آنندراج). ذاتی و جبلی و طبیعی. (ناظم الاطباء). رجوع به منش شود.
[ مُ ] (ص مرکب، اِ مرکب)سرپرست منشیان. رئیس منشیان و کاتبان.
[ مَ ] (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند خدمتکار آتشکده را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). هزوارش، منشیا، مغشیا، مگوشیا. پهلوی اهرپت (هیربد)، روحانی زرتشتی. صحیح قرا ...
[ بَ مَ نِ ] (حامص مرکب) کبر. تکبر. عجب. نخوت. (یادداشت دهخدا). خودپسندی. و رجوع به برمنش شود.
[ خوَشْ / خُشْ مَ نِ کَ دَ ] (مص مرکب) مطایبه کردن. شوخی کردن. سر بسر کسی گذاردن.
[ زُ مَ نِ ] (حامص مرکب) صفت نازک منش : عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت هرگز طرف دامنش از عار تر آمد؟انوری.
[ مَ نِ ] (حامص مرکب) نکونهادی.
[ هَ مَ نِ ] (ص نسبی) منسوب به هخامنش سردودمان شاهنشاهان پارس. رجوع به هخامنش شود.