[ غُ ] (اِخ) تلفظ ترکی گردیوم . رجوع به گردیوم و قاموس الاعلام ترکی شود.
لغتنامه دهخدا
[ غِ وِ زِ ] (اِخ) دهی است از دهستان آلحرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در ۱۱۰هزارگزی جنوب خاوری کنگان و ۴هزارگزی شوسهٔ سابق بوشهر به لنگه قرار دارد. جلگه و گرمسیر است. سکنهٔ آن ۲۸۰ تن که بزب ...
(اِخ) تلمیذ بقراط. (فهرست ابن الندیم چ مصر ص ۴۱۵). یحیی نحوی گوید: هشت تن از اطبای یونان در صناعت طب سرآمد بودند اول ایشان اسقلیبیوس و دوم غورس بود، غورس ۴۷ سال زندگی کرد. هفده سال از آن ...
(اِخ) رجوع به غورسانجی شود.
(اِخ) غرچه. غرشاه . نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود. (از معجم الانساب ج ۲ ص ۳۱۷). در حدود العالم آمده: غورشاه لقب پادشاه غور است، و قوتش از میرگوزکانان است -انتهی. رجوع به ...
[ رَ ] (اِخ) از نواحی سمرقند است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج ۲ ص ۱۸۲).
[ رَ ] (ص نسبی) منسوب به غورشک. رجوع به غورشک شود.
[ مَ گَ ] (اِ مرکب) نوعی از مگس سرخ مایل به سبزی، و بعضی گویند: نوعی زنبور کوچک مانند مگس است که چشم کبود و رنگ سبز دارد. (از برهان قاطع). خرمگس. (آنندراج) (انجمن آرا).
۱. (زیستشناسی) دانههای ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد. ۲. [قدیمی، مجاز] فرد جوان و بیتجربه. * غوره نشده مویز شدن: [مجاز] بدون تجربه و آگاهی لازم خوا ...
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (اِخ) قریه ای است بر دروازهٔ هرات. (از معجم البلدان). یکی از قرای هرات، و منسوب آن غورجی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج ۲ ص ۱۸۲).
آشی که در آن غوره یا آب غوره ریخته باشند؛ آش غوره.
[ رَ / رِ فَ / فِ شُ دَ ] (مص مرکب) غوره افشردن. غوره فشاردن. رجوع به همین ترکیب شود.