[ مُ تَ عَ هْ هِ ] (ع ص) تیمار دارنده. (ناظم الاطباء). - پیوسته مشغول به یک کار و مواظب در کار. (ناظم الاطباء). - هم عهد و عهد گیرنده و ضامن. ج، متعهدین. (ناظم الاطباء). آن که عهد و پیما ...
لغتنامه دهخدا
۱. مکانی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده. ۲. محل بازگشت. ۳. جایی که عدهای گرد هم جمع شوند؛ باشگاه.
فرهنگ فارسی عمید
[ عَ ] (حامص مرکب) وفای به عهد. (فرهنگ فارسی معین). وفاداری. نیک عهد بودن : اگرچه نیک عهدی پیشه می کرد جهان بدعهد بود اندیشه می کرد.نظامی.
[ عَ ] (حامص مرکب) فضیلت. وفای به عهد. (یادداشت مؤلف): هیچ مردی به شجاعت و سخاوت و تواضع و نیکوعهدی او نبود. (تاریخ سیستان).
[ هَ عَ ] (ص مرکب) هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف). || هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف): با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامهٔ ابن بلخی). || موافق. علاقه مند ...
درست پیمانی
فرهنگ واژههای سره
۱. (سیاسی) کسی که پادشاه او را به جانشینی خود تعیین میکند؛ وارث سلطنت. ۲. [قدیمی] حاکم وقت.
[ وَ لی یِ عَ ] (اِخ) ولی العهد. لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام. (مهذب الاسماء).
[ وَ لی یِ عَ / وَ عَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ولیعهد. متصرف و حاکم وقت. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهبان عهد. || ولیعهد. کسی که پادشاه او را به جانشینی خود معین کرده است. کسی که شاه او ...
[ وَ عَ ] (حامص مرکب) ولیعهد بودن. مقام ولیعهد. جانشینی پادشاه. ولایت عهد: هرچند اینهمه بود نام ولیعهدی از مسعود برنداشت. (تاریخ بیهقی). داده خیری به شرط هم عهدی یاسمن را خط ولیعهدی. نظام ...