[ دِهْ ] (نف مرکب) نعت از شادی دادن. شادی دهنده. شادان بخش : کار امروز بتر گشت که نومید شدم از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان.فرخی.
لغتنامه دهخدا
[ رَ / رِ ] (نف مرکب) نعت از شادی رسانیدن. رسانندهٔشادی. شادی بخش. شادی ده : زردی زر شادی دلهاست من شادم از آنک سکهٔ رخ را زر شادی رسان آورده ام. خاقانی.
[ فَ ] (نف مرکب) یا شادی فزای. مخفف شادی افزای : چو بشنید مهتر برآمد ز جای لبش گشت خندان و شادی فزای.فردوسی. باز گو آن قصه کان شادی فزاست روح ما را قوت و دل را جان فزاست. مولوی. رجوع به ش ...
[ فَ ] (حامص مرکب) شادی افزایی. رجوع به شادی افزایی شود.
[ مَ ] (اِ مرکب) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث). || (ص مرکب) آنکه از غایت شادی بمیرد. (آنندراج): مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت ...
[ شادْ ] (اِخ) دیهی است از دهستان کاشمر، بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، واقع در ۲۴ هزارگزی جنوب باختری بردسکن و ۲ هزارگزی جنوب مالرو عمومی نیگنان بردسکن. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل، سکنه ...
[ شادْ ] (اِخ) قریه ای از قریه های بلخ، (معجم البلدان). در انساب سمعانی نام این قریه شادخ ذکر شده و چنین آمده است که در چهار فرسنگی بلخ واقع است و نسبت به آن شادیاخی است. رجوع به شادخی و ...
[ شادْ ] (اِخ) حسن بن علی بن قاسم بن عبد... شادیاخی، مکنی به ابوعلی از مردم نیشابور بود. از اسحاق بن ابراهیم حنظلی و محمدبن رافع حدیث شنید و ابوعبداللََّه بن دینار و یحیی بن منصور قاضی از ...
[ شادْ ] (اِخ) شاه بن احمدبن عبداللََّه شادیاخی صوفی، مکنی به ابوبکر از مردمان نیکوکار و دیندار و از مختصان به خدمت ابوالقاسم قشیری بود و از ابوحفص عمربن احمدبن مسرور و ابوالقاسم عبدالکر ...
اسم: شادیان (پسر، دختر) (فارسی) (تلفظ: šādiyān) (فارسی: شاديان) (انگلیسی: shadiyan) معنی: شادیانه، آهنگ و نوای شادی آور، ( = شادیانه )، از روی شادی، بر اساس شادی
فرهنگ واژگان اسمها
[ نَ / نِ ] (اِ مرکب) ساز و دهل که به شادی فتح یا عروسی زنند. (قید) بشادی، از روی شادی : موشکان طبل شادیانه زدند.عبید زاکانی. شادیانهٔ فتح به نام تیمورشاه به نوازش درآوردند. (تاریخ گلستان ...
[ جَ / جِ ] (اِ مرکب) دواج. شادیچه. رجوع به شادیچه شود.