لؤلؤ؛ مروارید.
فرهنگ فارسی عمید
[ جَ ] (اِ) گیل داروست و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند درون آن فستقی بود، کرم معده را بکشد. (برهان).
لغتنامه دهخدا
اسم: جمانه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: jomāne) (فارسی: جمانه) (انگلیسی: jomane) معنی: یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ، ( اَعلام ) نام دختر ابوطالب و خواهر حضرت علی ( ع ) ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ جَ ] (اِ) ساقی را گویند، و با جیم فارسی (چمانی) هم آمده است. (برهان).
[ جُ مْ ما نی ی ] (ع ص نسبی) آنکه موهای سرش انبوه و دراز باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و این منسوب است به جُمَّة برخلاف قیاس. (اقرب الموارد).
[ اِ تَ جُ ] (اِخ) رجوع به علاءالدین حنفی شود.
(اِ) ترجمان. (انجمن آرا). رجوع به ترجمان شود.
(تَ جُ) [ ع. ] (ص.)۱- مترجم، گزارنده.۲- بازگو کننده، بیان کننده.
فرهنگ فارسی معین
نشریهای که بیانکنندۀ اندیشهها و دیدگاههای یک سازمان یا حزب خاص باشد [عمومی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ تَ جُ دَ ] (مص مرکب) تاوان دادن : گفتمش افراسیاب تیغ و گشتم منفعل خواندمش نوشیروان عدل و دادم ترجمان. ظهوری (از آنندراج).
[ تَ جُ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) تاوان گرفتن : بر مسندش اگر نفشاند گل نشاط گیرد صبا ز بلبل تصویر ترجمان. ملا طغرا (از آنندراج).
[ رَ ] (اِخ) قریه ای است به خابور از نواحی جزیره. (از معجم البلدان). دهی است به خابور. (منتهی الارب).