(اِ) درختی است و در دره های فرعی رودخانهٔ کرج است. نام این درخت در درهٔ شهرستانک، توس است و آن را سندر، غان، غوش، غوشه، تیس و تامول نیز نامند . علمای گیاه شناسی پیش از پروفسور گااوبا، این د ...
لغتنامه دهخدا
(اِ) زمین صلب و سخت. (ناظم الاطباء).
(اِخ) پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گویند. (فرهنگ رشیدی). نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ایران کاوس و کیقباد و کیخسرو اسپهبدی داشته. و وی مردی سرکش و تندخو بوده و به خشونت طبع ...
اسم: توس (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن، طبیعت) (تلفظ: tus) (فارسی: توس) (انگلیسی: tus) معنی: درختی بزرگ و جنگلی، پسر نوذر پهلوان و سردار بزرگ ایران در دوره ی کیقباد، غان، کیکاووس و کیخسرو، سر ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) به سلامتی نوشیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به توس شود.
اسم: توسا (دختر) (فارسی) (تلفظ: tosa) (فارسی: توسا) (انگلیسی: tosa) معنی: توسکا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
(مغولی، اِ) عطا و تیول. (فرهنگ نظام): ... او را یرلیغ ترخانی داد و راه خزانه داری بر وی توسامیشی فرمود. (تاریخ غازان چ کارل یان ص ۲۰). و عنان قبض و بسط مصالح سلطنت بر وجهی در کف کفایت او ...
[ لَ ] (اِخ) دهی از دهستان اشکور سفلی است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و ۱۲۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
[ سَ ] (اِ مرکب) قسمی از مرکبات مازندران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گونه ای توسرخ که قسمت خوراکی میوه اش سبزرنگ است. (فرهنگ فارسی معین).
[ تَ وَسْ سُ ] (ع مص) شوخگن شدن. (از آنندراج). ریمناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسخ. (اقرب الموارد). رجوع به وسخ شود.
[ سُ ] (اِ مرکب) قسمی از مرکبات که میوهٔ آن گرد است و پوست زرد لیموئی و طعمی میخوش دارد، چند گرمکی متوسط و این بزرگتر از انواع دیگر مرکبات و خردتر از سلطان مرکبات است. (از یادداشتهای مرحوم ...
۱. خواروزبون. ۲. کسی که نزد همه خوار، خفیف، و بیمقدار باشد.
فرهنگ فارسی عمید