(بِ) [ ع. ] (اِفا.)۱- شناکننده، شناور.۲- تندرونده، تندرو. ج. سابحات
فرهنگ فارسی معین
[ بِ ] (اِخ) جد برکةبن علی بن سابح شروطی محدث است. رجوع به برکة شود.
لغتنامه دهخدا
[ بِ ] (ع ص، اِ) جِ سابحة. رجوع به سابحة شود. || کشتیها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || ارواح مؤمنان. (اقرب الموارد). ارواح مؤمنان که به آسانی بیرون کرده شوند. (منتهی الار ...
[ صُ بِ ] (اِخ) پدر قبیله ای است از مراد. (منتهی الارب).
[ صُ بِ ] (اِخ) عبدالرحمان ابن عسیلة، تابعی است. رجوع به عیون الاخبار چ دارالکتب ج ۲ ذیل ص ۱۱۷ شود.
[ ضَ بِ ] (ع ص، اِ) جِ ضابح. (منتهی الارب).
(مُ بِ) [ ع. ] (اِفا.) سود گیرنده، ربح گیرنده ؛ ج. مرابحین.
[ مُ بِ ] (ع ص) سودگیرنده. ربح گیرنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مرابحة. رجوع به مرابحة شود.
(مُ بِ حِ) [ ع. مرابحة ] (مص م.)۱- سود دادن، نفع دادن.۲- ربح گرفتن.
[ مُ بِ حَ / حِ ] (از ع اِمص) مُرابَحَة. مرابحت. رجوع به مرابحة در تمام معانی شود. || (اِمص) بهرهٔ کاری. (لغات فرهنگستان). پولی به کسی دادن با گرفتن ربح. (فرهنگ فارسی معین). سود دادن و ...
[ مُ بَ حَ ] (ع مص) با هم شناوری کردن. (ناظم الاطباء).
[ مَ بِ ] (ع اِ) جِ مصباح به معنی کاسهٔ بزرگ که صبوح کنند به آن. (آنندراج). و رجوع به مصابح شود.