[ مَ / مُو شُ دَ ] (مص مرکب) ترک شدن و برطرف گشتن. (ناظم الاطباء). || بسته شدن. مشروط گشتن. وابسته شدن. متعلق گشتن. || بازداشته شدن. بازداشت شدن. توقیف گردیدن : تا مرد را بیفکندند و ...
لغتنامه دهخدا
بازایستاندن، از میان بردن
فرهنگ واژههای سره
(مُ) [ ع. ] (اِ.) جِ موقوفه.
فرهنگ فارسی معین
۱. وقفشده. ۲. (اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ فَ ] (اِخ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در ۲۲هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با ۳۱۱ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایرا ...
[ مَ / مُو ] (حامص) ترک و توقیف و تعطیل. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) منسوب به موقوفه: ملک موقوفی؛ غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمرهٔ آن تسبیل شده باشد.
[ مِ لِ مَ / مُو ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نزد شعراء عبارتست از آنکه در ترکیب معنیی انگیزد که در یک بیت تمام نشود و به ضرورت در بیت دوم تمام کند، پس سیاق ترکیب چنان آورد که بیت اول موقوف ...
[ مِ لِ مَ / مُو فِ مُ تَ وَلْ لِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نزد شعرا آنست که حامل ناخوانده و نانوشته معلوم گردد، مثاله، شعر: در حسن ترا کسی نماند الا خورشید که صبح سر برون آرد تا خدمت کند و ...
[ عَ دِ مَ فَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان فشافویهٔ بخش ری شهرستان تهران واقع در ۴۲ هزارگزی جنوب باختری شهرری و ۸ هزارگزی باختر راه شوسهٔ قم. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل، و ۳ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.