(مَ لُ وّ) [ ع. مملوء ] (اِمف.) لبالب، انباشته شده.
فرهنگ فارسی معین
پُر؛ آکنده.
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (ع ص) فرس مملوق الذکر؛ اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده. (از شرح قاموس).
لغتنامه دهخدا
[ مَ قَ ] (ع ص) فرس مملوقةالذکر؛ اسب گشنی کرده از اندک زمان. (منتهی الارب).
[ مَ ] (ع ص) کوماج و گوشت در خاکستر پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملیل. (یادداشت مرحوم دهخدا).
[ ] (اِ) به هندی طرغلودیس است. رجوع به طرغلودیس شود.
[ مَ ] (اِخ) سلاطین مملوک یا ممالیک، وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی. رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ...
[ مَ کی یَ ] (ع مص جعلی، اِمص) عبودیت و بندگی و غلامی و گرفتاری و اسیری و محبوسی. (ناظم الاطباء): قنانة و قنونة، مملوکیت و بندگی. (منتهی الارب).
[ رِ قِ مَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یکی از رزق های چهارگانه در عرف مشایخ، و آن آن است که ذخیرهٔ شخص باشد از درم و جامه و اسباب دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رزق و رزق مقسوم و ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.