۱. توانگر. ۲. توانا.
فرهنگ فارسی عمید
آنچه مربوط به ملت است [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مُ لْ لا ] (ع ص) کوماج پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) چهارشهر است [ در هندوستان ] بر کران دریا و هر چهار شهر را ملی خوانند و پادشایی بلهرای است و از آنجا دارنیزه و پلپل خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص ۶۶).
[ مِ لْ ] (ع ص) (از « ل و ح») ستور زود تشنه شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریع العطش. مِلواح. مِلْوَح. (اقرب الموارد). و رجوع به ملیاع شود.
[ مِ لْ ] (فرانسوی، عدد، ص) میلیارد. رجوع به میلیارد شود.
[ مَ لْ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ شهرستان ملایر است و ۶۱۳ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ مَ لْ ] (اِخ) قریه ای است به مسافت کمی میانهٔ شمال و مشرق تل بیضا. در قدیم شهری بوده و اکنون آثار خرابی آن باقی است. (از فارسنامهٔ ناصری). دهی از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان ش ...
[ مِ بِ ] (اِخ) سیاره ای کوچک به شمارهٔ ۱۳۷ که بوسیلهٔ «پالیزا» در سال ۱۸۷۴ م. کشف گردید. (از لاروس بزرگ).
(مِ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) قومیت، آنچه مربوط به قوم و ملت باشد.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.