(مَ) [ ع. ]۱- (اِمف.) کسی که سرگرم کار باشد.۲- (اِ.) جای اشغال شده.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ ] (ع ص) در کار داشته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (يادداشت مؤلف): ليکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طيلسانی. ناصرخسرو (ديوان چ تقوی ص467) ...
لغتنامه دهخدا
سرگرم بودن، سر و کار داشتن، دلگوش بودن، درگیر بودن، بکار داشتن
فرهنگ واژههای سره
(مَ یَّ) [ ازع. ]۱- (مص جع.) مشغول شدن، اشتغال.۲- (اِ.) سرگرمی. ج. مشغولیت.
خدماتی که در هنگام مشغول بودن خط، به مشترک امکان میدهد تماسهای ورودی را به خط دیگری انتقال دهد|||متـ . خدمات انتقال برخوانی خط مشغول [مهندسی مخابرات] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دِ مَ ] (ص مرکب) مشغول دل. با شغل دل. نگران چیزی بقصد رفع خطری از کسی یا تیمارداری از کسی. || مضطرب. مشوش. ناراحت. نگران : من هرگز استادم را دل مشغولتر و متحیرتر از این ندیدم که این رو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.