[ مُ صِ ] (ع ص) نعت فاعلی از مصدر ارصاع. رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج، مراصع. (منتهی الارب). نخل که آن را «رصع» باشد. ج، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود.
لغتنامه دهخدا
سخنان مرتب و آراسته گفتن.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ رَصْ صَ نَ / نِ ] (ص نسبی) جواهر نشانیده شده و ترصیع شده. (ناظم الاطباء). مرصع. و رجوع به مرصع شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.