(مَ رَ) [ ع. ] (اِ.) دلیل، سند، مأخذ. ج. مدارک. ؛ ~ تحصیلی نوشتهای رسمی که نشان میدهد شخصی دورة تحصیلی معینی را گذراندهاست. ؛ ~ ِ تخصصی نوشتهای که نشان میده ...
فرهنگ فارسی معین
[ مُ رَ ] (ع مص) ادراک. درک. (از متن اللغة). رجوع به ادراک شود.
لغتنامه دهخدا
[ مَ رَ ] (ع اِ) سند. دلیل. حجت. سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج، مدارک. نیز رجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی ا ...
[ اَ مُ رِ ] (ع اِ مرکب) آب. (مهذب الاسماء). ماء. (المرصّع).
[ مَ رَ ] (ص مرکب) (از: بی + مدرک) بی دلیل و برهان. بدون بیّنه. رجوع به مدرک شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.