(مَ) [ ع. ] (اِمف.) محاصره شده.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ رَ ] (ع ص) مؤنث محصور. رجوع به محصور شود. - قضیهٔ محصورة. رجوع به حصر قضایا و اساس الاقتباس ص ۸۳ شود.
لغتنامه دهخدا
محصورسازی موقت پلاسما بهکمک لَختیای که در برابر فرایند انبساط گرماییِ القایی مقاومت میکند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
(مَ) [ فا - ع. ] (ص مر.)۱- بی حد، بی انتها.۲- حصار نشده.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.