[ کَ ] (اِ) پرستار و خدمتکار زنان باشد و به عربی جاریه خوانند. (برهان). زن مملوکه و پرستار زنان. (غیاث). خادمه و آن را برای تصغیر کنیزک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اَمه. مولاة. مقابل غلا ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ / کُ ] (اِ) بن و بیخ خوشهٔ خرما و رطب. (برهان) (ناظم الاطباء). کاناز. کناز. کنز. بن و بیخ خوشهٔ خرما. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ ] (ع اِ) خرما که جهت زمستان در زنبیل و جز آن ذخیره سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ زَ فُ ] (نف مرکب) که کنیزک فروشد. که کنیز فروشد. فروشندهٔ بردهٔ مادینه : شاه بس کز کنیزکان شد دور به کنیزک فروش شد مشهور.نظامی.
[ اَ گُ تِ کَ زَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نوعی انگور کوهی. (از هفت قلزم) (از مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء). اصابع العذاری و آن نوعی انگور است. (یادداشت مؤلف). || نوعی از ریحان. (آنندرا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.