(~.) (اِ.) = کلید: کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ چِ ] (اِخ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و ۱۶۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
لغتنامه دهخدا
[ کُ چَ / چِ فُ ] (نف مرکب) فروشندهٔ کلیچه. آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد: در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت. (سندبادنامه ص ۲۰۷). و رجوع به کلیچه شود.
[ کُ چَ / چِ پَ ] (نف مرکب) آنکه کلیچه پزد. آنکه کار وی پختن کلیچه باشد: نه آتش گل باغ جمشید بود کلیچه پز خوان خورشید بود. نظامی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود.
[ کُ چَ / چِ پَ ] (حامص مرکب) عمل کلیچه پز. شغل کلیچه پز. و رجوع به کلیچه شود. || (اِ مرکب) دکان کلیچه پز. جایی که کلیچه پزند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.