(~.) [ ع. ] (اِ.)۱- برش، پاره.۲- اندازة طول و عرض چیزی.۳- جزم، یقین.
فرهنگ فارسی معین
[ قُ ] (ع اِ) دمه و تاسه از فربهی و جز آن. (منتهی الارب). البهر و انقطاع النفس. || جِ اقطع، به معنی دست بریدگان. || راهزنان. || (اِمص) خشک شدگی چاه. و به این معنی به کسر قاف نیز آمده. ...
لغتنامه دهخدا
گسلاندن، رهاکردن، بریدن
فرهنگ واژههای سره
فرمان کارگردان برای قطع فیلمبرداری [سینما و تلویزیون]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ قَ ] (ع ص) مؤنث اقطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُطْع شود. || رحم قطعاء؛ خویشی بریده. (منتهی الارب).
[ قَ طَ ] (اِخ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در ۵۰ هزارگزی شمال باختری الیگودرز و ۱۳ هزارگزی باختر شوسهٔ شاه زند به ازنا. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است ...
[ قَ طَ ] (اِخ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در ۲۸۰۰۰ گزی جنوب باختری سراسکند و ۱۵۰۰۰ گزی خط آهن مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. ۱ ...
[ قَ طِ عَ ] (ع ص) (ارض...) زمینی که دانسته نیست که سبزهٔ آن بیشتر است یا سفیدی آن که سبزه نروئیده، و گویند زمینی که در آن قسمت هائی است از سبزه و روئیدنی. (اقرب الموارد).
تکه تکه، پاره پاره
قطعهای فلزی یا آلیاژی بهصورت تیغه یا نوار یا لوله که برای پایش و اندازهگیری فرایندهای خوردگی در تجهیزات صنعتی به کار میرود [خوردگی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.