[ فَ لَ / لِ ] (معرب، اِ) معرب پلیته. پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزند روشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف): این چراغ شمس کو روشن بود نز ...
لغتنامه دهخدا
[ فَ لَ ] (اِخ) از درویشان اوایل قرن دهم هجری. محرابی کرمانی نویسد: مجذوبی بود که به درویش فتیله تاب مشهور شده بود و چنین میگویند که او تاجر بوده و ملت (مذهب) مجوس یا آفتاب پرست داشت، اما گ ...
[ فَ لَ / لِ ] (اِ مرکب) شمعدان. (آنندراج).
[ تَ لِ ] (اِخ) دهی است در بخش دیواندرهٔ شهرستان سنندج که ۱۱۵ تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ حَ جَ رُلْ فَ لَ ] (ع اِ مرکب) پنبهٔ کوهی. آذرشست. مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفتهٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است. آمیان طس (تباه نشدنی) قسم سپید آبسست است و ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.