(غَ لّ) [ ع. ] (مص م.)۱- دست کسی را به گردن بستن.۲- بند بر دست و پای و گردن کسی گذاشتن.
فرهنگ فارسی معین
طوق و بند آهنی که به گردن یا دستوپای زندانیان میبستند. * غل جامعه: [قدیمی] نوعی غل که با آن دستها را به گردن میبستند.
فرهنگ فارسی عمید
[ غُ ] (اِ) مخفف غول که دیو بیابانی است. (آنندراج). رجوع به غول شود. || مخفف غُلّ. رجوع به غُلّ شود. || اره. || غلغله. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ غِ ل ل ] (ع مص) غل صدر؛ کینه داشتن و دل پر کینه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). غش یا کینه و دشمنی داشتن. (از اقرب الموارد). کینه ور شدن. (مصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). || ...
[ غِ دَ ] (مص مرکب) غلطانیدن چیزی مدور در سطحی؛ یعنی بر روی خود به حرکت آوردن. غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی. غلت دادن: غل دادن یک گلوله.
[ غُ زَ دَ ] (مص مرکب) جوشیدن با حبابهای بزرگ که بر روی آب آید.
[ غُ غُ دَ ] (مص مرکب) جوشیدن با غلغل. جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
[ غِ غِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) غلطیدن چیزی مدور و جز آن. غل خوردن.
[ غَ ] (ع اِمص) قحطی و گرانی نرخ غله و دیگر مأکولات. (ناظم الاطباء). رجوع به غلاء شود: فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمهٔ تاریخ یمینی چ ۱۲۷۲ هـ . ق. ص ۳۳۰). و عاقبةالامر ...
[ غَ ءِ ] (ع ص، اِ) جِ غَلیلَة. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) . رجوع به غَلیلَة شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.